كيان جونكيان جون، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

خاطرات دوست داشتنی کیان

خاطرات تیر ومرداد ۱۴۰۰

سلام کیان قشنگم پسر مهربونم عاشششششقتم ‌بهت افتخار می کنم عزیز مامان اول تیر ماه کارنامه ات گرفتیم مثل همیشه عالی بود بقول خودمون کارنامه ی کرونایی که با خوب ‌بدش کار ندارم سخت بود اما گذشت بعضی روزها هم خنده دار بود امسال هم نمی دونم چه جوری شروع میشه مدرسه که امیدواریم هرچی که خیر همون بشه پسر بی دندونم دندونت بعد نه ماه بالاخره دراومد خیلی جالب بود فقط این یه دونه اینقد سخت دراومد 😂😂😘😘😘 اینم از بازی من تو که خیلی دوست داری اسم بازیمون هم حیوان بازی که به همشون نقش می دیم هم تو وهم من حرف‌هایی که باید بهم بگیم تو این بازی از زبان حیوان‌ها بهم میگیم این عکس یه شب من وداداشی باهم حرف می زدیم تو هم ی...
9 مرداد 1400

۱۴۰۰/۲/۱۷

عشق مامان امشب با شبنم جون رفت دوچرخه سواری ا😘😘😘😘😘😘 اینم کاکتوس خوشگلمون که کلی گل داد ومن وتو حسابی حال کردیم ...
18 ارديبهشت 1400

خاطرات دی ۹۹ تا اردیبهشت ۱۴۰۰ کیان

عزیزترینم ،فرزندم،زیبای من هیچ کس مرا مجبور به مادری نکرد من به اختیار مادر شدم تابدانم معنی بی خوابیهای شبانه را ، تا بیاموزم پنهان کردن درد را پشت حجمی از سکوت تا بدانم حجم یک لبخندکودکانه ات می تواند معجزه زندگی دوباره ام باشد من نه بهشت را می خواهم ،نه اسمان ونه زمین را ، بهشت من ،زمین من وزندگیم نفس های ارام کودکی توست من هیچ نمی خواهم هیچ هیچ روزی به من تعلق ندارد ،همه ی ساعت ها و ثانیه های من تویی ومن دست کودکی ات را می گیرم تا به فردای انسانیت برسانم که این رسالت من است بر تو ،وهیچ منتی از من برتو وارد نیست که من با اختیار وعششششق تو را به این دنیا اوردم . عزیز دل مامان خیلی وقت بود که خاطره ای برات ننوشتم ...
4 ارديبهشت 1400

دندون شیری کیان جونم

سلام عشق مامان پسر ناز ‌دوست داشتنی مامان عزیز مامان بزرگ شدنت مبارک باشه ۱۰ابان ماه با لق شدن اولین دندونت دیگه کم کم باورم شد که پسر کوچولوی منم داره بزرگ میشه صبح وقتی برات صبحانه آوردم اولین لقمه ای که گاز زدی متوجه شدی دندونت لق شده وکلی خودت ومن وبابا ومحمد ذوق کردیم وکلی بهت سفارش کردیم که بهش دست نزن اما برات جالب بود ‌ساعت ۱۲شب هم کندیش واومدی گفتی مامان انداختمش دور 😳😳😳😳 با تعجب نگاهت کردم وتو خیلی راحت گفتی خوب باید کنده می‌شد دیگه ودوروز بعد هم دوتا دیگه از دندونات لق شد که خدا رو شکر دیگه با اونا کاری نداری خلاصه مامانی داری بزرگ میشی اما هنوز همون پسر پر جنب وجودش هستی که دایم رو مبل ها راه میری از چهار چوب بالا میری ‌م...
18 آبان 1399

تولد گل پسرا شهریور ۹۹

پسرای قشنگم تولدتون مبارک دو قلوهای افسانه ای من کم کم دارین بزرگ میشین ‌من وبابا داریم لحظه های مرد شدنتون می بینیم نفس های مامان تو دنیای آدم بزرگ‌ها هیچ خبری نیست دلم نمیخواد زود بزرگ شید حتی الان که محمدم برای خودش آقایی شده دلم می‌خواد اردوتون از دنیای بچگی ونوجوانیتون کیف کنید عزیزای دلم تنها آرزوم اینه که همیشه جسماتون بخنده وخدا ازتون راضی باشه عزیزای دلم هزار هزاران بار تولدتون مبارک 😘😘😘😘😘😘😘😘❤️❤️❤️❤️❤️🎂🎂🎂🎂🎂 اینم تبریک تولد وبلا گت 😅😅😅 واینم کادوی معلم زبانت شبنم جون که وقتی اومد خونم کلی ذوق کردیم دوتا بادکنک هم برات گرفته بود واقعا مهربو...
20 شهريور 1399

خاطرات تابستان ۹۹

خدایا وای خدایا چقدر لبریزم از خوشبختی ممنون از هدیه هایی که به من بخشیدی همسری فداکار ‌دلسوز ومهربان وپسرهای ناز ‌دوست داشتنی دلم می خواهد هر لحظه بخاطر داشتنشون خدا رو شکر کنم خدایا بهم ببخششون وبرام حفظشون کن واز چشم بد دورشون کن کیان نازم وقتی می خندی از ته دل می خندم وهمزمان اشکام سرازیر میشه هیچ وقت اینقدر خوشحال نبودم خدایا این سرمایه های زندگی من و برام سلامت نگه دار الهی امیییییین ۳۰تیرماه باهم رفتیم مدرسه ‌کارنامه ات گرفتیم وبه توپ هم بهت جایزه دادن عشق مامان رفته ارایشگاه وبه ارایشگرش گفته موهام مدل داداش محمدم بزن 😂😂😂😂😘😘😘😘😘 ...
8 شهريور 1399

جشن الفبای کیان جونم خرداد ۹۹

کیانم با سواد شدنت مبارک خیلی خوشحالم که می توانی بنویسی وبخوانی دوست دارم یک داستان به انتخاب خودت برایم بخوانی ‌امشب تو برای من قصه بخوانی قبول پسرم ؟ عاششششششقتم مامانی عزیز مامان امسال بخاطر کرونا جشن الفبا از طرف مدرسه برگزار نشد ‌قرار شد هر خانواده برای فرزند خودش یه جشن کوچولو بگیره که ما با کمک سارا ساناز دختر خاله های مهربونت این جشن کوچولو برگزار کردیم وخدارو شکر بابت داشتن این خواهرزاده های مهربون عزیز ای خاله دوستتون دارم ❤️❤️❤️❤️😘😘😘😘😘 کیان جون ‌معلم مهربونش خانم توانا قشنگ مامان اینم عکس چند تا از دوست های کلاس اولت ببخش مامان جون که به خاطر این ویروس ...
10 خرداد 1399

خاطرات ۹۸/۱۲/۱تا99/2/30

سلام کیان مامان نفسم عزیز دلم تقریبا ۴ماه میشه که به وبلاگت سر نزدم سال ۹۸خیلی بد داشت به انتها می‌رسید با پیدا شدن سروکله ویروس کرونا که از اواسط بهمن زمزمه هاش بود ‌اواخر بهمن با تعطیلی مدارس ‌دانشگاه ها قدرت خودشو به همه نشون داد خیلی روزهای بدی بود ترس وحشت وجود هممون گرفته بود وارد همه بدتر نا آگاه بودنمون از این ویروس ‌آمار های وحشتناکی که می شنیدیم واینکه نمیدونستیم کدوم آمار فوتی درست ‌کدوم غلط اما خوب پرستار بودن عمه کمک زیادی به ما کرد که آمار درست بشنویم اما اوضاع خیییلی بد بود وباشنیدن حرفهای عمه من که حسابی قاطی کرده بودم واز اول اسفند واقعا قرنطینه رو شروع کردم خیلی سفت سوخت داداشی محمد خیلی جدی نگرفته بود اما من همچن...
9 خرداد 1399