كيان جونكيان جون، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات دوست داشتنی کیان

خانه بازي

سلام عشششششقم امروز٢٢/١/٩٧؛كه باهم رفته بوديم خونه پي تي كو خيلي بهت خوش گذشت وچند تا هم دوست پيدا كردي نفسسسسسم الهي عاقبت به خير شي...
23 فروردين 1397

سفرهاي كيان جوني از هشت ماهگي تاچهار سال و هفت ماهگي

[img:BQADBAAD-wEAAnmaWVKN_R7MqWWUDQI] سلام عسل مامان ميخوام از سفرهايي كه با هم رفتيم برات بگم اولين سفرمون ٨/١/٩٣يعني وقتي هشت ماهت بود رفتيم مشهد با اينكه حال روحي خوبي نداشتم چون تو همش گريه ميكردي شب وروز همه بهم گفتند نرو اذيت ميشي اما من خسته تَراز اين حرفها بودم ومحمد خيلي داشت اذيت ميشد گريه هاي وحشتناكت همه رو داغون كرد خلاصه رفتيم اما هنوز به مشهد نرفته اسهال شدي اونم بي دليل كلي ازمايش دادي همه سالم بود وگريه هات چند برابر شده بود ويه روزم بابا ومحمد رفتند سرزمين موجهاي ابي اخه محمد خيلي غمگين وناراحت بود چون ديگه گريه هات نميگذاشت من يا بابا به محمد توجهي كنيم برا همين با اصرار من بابا محمد برد سرزمين موجهاي ابي ولي اون ر...
21 فروردين 1397

وابستگيهاي كيان جون

سلام عروسكم قشنگ مامان يكي از وابستگيهات كه خيلي هم شديد بود بغل كردن همين گربه بود عاشقش بودي وهميشه دستت بود موقع خوابيدن راه رفتن وبازي كردن وشير خوردن هرموقع ميخواستي شير بخوري بايد عروسك وبهت ميداديم وقتي هم كه بزرگتر شده بودي خودت مياورديش وميگفتي بوف وبدون گربت شير يا همون بوف نميخوردي يه پتو ناز ونرمم داشتي كه اونم خيلي دوست داشتي وهميشه باهامون بودهرجا ميرفتيم ميگفتي پ پو ،پتوتو برات نگه داشتم اما گربتو نه چون دايم دستت بود خيلي كثيف ميشودومنم مجبور بودم بشورمش برا همين داغون شد بيچاره البته اينم بگم اين گربه برا داداشي محمد بود وخيلي دوسش داشت ولي خوب داد به تو چون محمد عاشقت بود اره نفس مامان هنوزم اين وابستگيو داري عاشق چيزاي...
20 فروردين 1397

رفتن كيان جون به مهد كودك

سلام نفس مامان ميخوام يه كم از مهد كودك رفتنت برات بنويسم ٤سالت كه تموم شد جون نيمه أولي بودي بايد ميرفتي مهد كه بهش ميگن پيش يك يه روز با هم رفتيم اسمتو نوشتم محيط مهد بهت نشون دادم اصلا خوشت نيومد ولي عاشق خريد كردني وقتي قول خريد كيف ودفتر وچيزاي ديگه رو بهت دادم قبول كردي خلاصه همه لوازم برات گرفتيم وچشم روهم گذاشتيم شد١/٧/٩٦ حاضر شديم تو وداداشي محمد قران بوسيدين بعدش محمد رفت وبعدهم من وتو گريه نكردي تا اينجاي كار همه چي خوب بود جلوي مهد كه رسيديم از ماشين پياده نشدي خلاصه بازور اومدي پايين براتون جشن گرفته بودن جلوي در مهد هم فكر كنم عروسك جناب خان بود كه به همه بچه ها دست ميدادخوش امد ميگفت اما تو محكم دست منو چسبيده بودي گر...
20 فروردين 1397

شيطونيهاي كيان

عشق مامان سلام اينجا پارك نزديك مهدت ويكي از چيزايي كه خيلي دوست داري موقع برگشتن پياده بيام دنبالت وبا هم بياييم پارك كه اومدنمون با خودمون اما رفتنمون با خدا وامروز هم يكي از همون روزهاست شيطونكم...
18 فروردين 1397

شروع خاطرات

سلام كيان قشنگم نفس مامان وبابا متن بالا رو بابا حميد صفحه اول قران نوشته گلم .اره عزيز دلم روز سه شنبه ١٩/٦/٩٢ساعت١٧:١٠دقيقه با صداي گريه هات فهميدم پسر كوچلومون به دنيا اومده وبراي بار دوم اين حس قشنگ تجربه كردم ممنون از خدا بابت اين هديه ،شما دو تا گل زيبا ماماني من خيلي دلم ميخواست خدا بهم دوقلو بده ومن الان دوقلو دارم تاريخ تولد داداشي محمد وخودت ١٨و١٩شهريور يعني روز تولد داداشي ميشه شب تولدت عاشقتونم...
18 فروردين 1397

رفتي كيان به مهد بعداز تعطيلات ٩٧

سلام عزيز دلم امروز ١٨فروردين ٩٧ صبح ساعت ٦بيدار شدي ميگفتي هواروشن من فهميدم كه بايد الان بريم مهد خيلي باحالي ماماني ديشب با گريه خوابيدي نميخواستي بري امروز زودتر از همه بيدار شدي عاشقتم ماماني ...
18 فروردين 1397