كيان جونكيان جون، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات دوست داشتنی کیان

سفرهاي كيان جوني از هشت ماهگي تاچهار سال و هفت ماهگي

1397/1/21 23:55
نویسنده : ماماني
248 بازدید
اشتراک گذاری

[img:BQADBAAD-wEAAnmaWVKN_R7MqWWUDQI]

سلام عسل مامان ميخوام از سفرهايي كه با هم رفتيم برات بگم اولين سفرمون ٨/١/٩٣يعني وقتي هشت ماهت بود رفتيم مشهد با اينكه حال روحي خوبي نداشتم چون تو همش گريه ميكردي شب وروز همه بهم گفتند نرو اذيت ميشي اما من خسته تَراز اين حرفها بودم ومحمد خيلي داشت اذيت ميشد گريه هاي وحشتناكت همه رو داغون كرد خلاصه رفتيم اما هنوز به مشهد نرفته اسهال شدي اونم بي دليل كلي ازمايش دادي همه سالم بود وگريه هات چند برابر شده بود ويه روزم بابا ومحمد رفتند سرزمين موجهاي ابي اخه محمد خيلي غمگين وناراحت بود چون ديگه گريه هات نميگذاشت من يا بابا به محمد توجهي كنيم برا همين با اصرار من بابا محمد برد سرزمين موجهاي ابي ولي اون روز بدترين روز زندگي من بود برا يه لحظه هم ساكت نميشدي ديگه كار به جايي رسيده بود كه منم پا به پاي تو با صداي بلند گريه ميكردم الان كه به اون روزها فكر ميكنم فقط ميگم خدايا شكرت كه تموم شد اما شايد همون گريه هاي من وتو باعث شد كه امام رضا نگاهي بهمون كنه وبقول تو تند تند دعوتمون كنه خونش خلاصه اون سفر با همه خوبيها وبديهاش تموم شد.

[img:BQADBAADAwIAAnmaWVL3E34JicWoSQI]

اينم سفر دوممون به شمال ١٦/٦/٩٣يعني چند روز به تولد تو محمد كه با مادر جون رفتيم وتولدتون٥تايي اونجا گرفتيم اون سفر خيلي خوبي بود وتو عاشق ساحل بودي وگريه هاتم خيلي كم شده بود

[img:AgADBAAD_qoxG3maWVLN9rwGuXyB9EhyjBoABHGqHa_l8gQfV08EAAEC]

اينم سفر سوم ابان ٩٣كه رفتيم مشهد بدون بابا ومحمد يعني با عزيز وخاله مريم وساناز ودوتا زندايي ها ديگه تو اقا شده بودي واصلا اذيت نكردي وخدايي سفر خوبي بود

[img:BQADBAADBAIAAnmaWVI_06b9k8mBagI]


[img:BQADBAADBQIAAnmaWVJKrKNU--MtbAI]

اينم سفر چهارم كه باز هم مشهد ماه رمضون سال٩٤كه اينبار دسته جمعي رفته بوديم همه بودند جز عمو احسان ودايي مرتضي وخانمش كلا سفرهاي مشهدمون به غير از دفعه اول بفيه خوب بود




وسفر پنجم هم باز مشهد بود ماه محرم رفتيم هشتم تايازدهم محرم خيلي عالي بود فكرشو كن هر زمان ميرفتيم حرم دسته هاي سينه زني رو ميديديم كلا خيلي باحال بود وتدي رو هم همون دفعه از مشهد خريديم واينقدر از تدي خوشت اومده بودكه ميگفتي اگه تدي تو ماشين جا نشد محمد بزاريم مشهد باشه تدي روببريم دامغان اينم تدي قند عسلم






اما ماماني اين وسطها يه سفر يه روزه هم به ساري داشتيم وسفر بعدي هم ٨/١/٩٦باز هم مشهد كه با مادرجون رفتيم وسفر بعدي هم٧/١/٩٧وباز مشهد كه خودمون تنها رفتيم اره عشق مامان حالا فهميدي چرا ميگم امام رضا به ما توجه كرده چون خيلي ها ارزو دارن هر چند سال امام رضابطلبشون وبرن پابوس ولطف امام شامل حال ما شد وطلبيده ميشديم واميدوارم كه روزي تو داداشي ازخادمين امام باشيد




اينم كوه سنگي مشهد٩٦


خوب گل پسرم اينم از سفرهات البته خونه خاله مريم سمنان وتو عاشق رفتن به خونشوني بخصوص خونه سانازي رو خيلي دوست داري ورفتن به سمنان هم يكي از سفرهاي دوروزه ماست كه تو خيلي دوسش داري گل پسرم ازخدا ميخوام كه هميشه سفرهاي تو داداشي محمد بي خطر باشه وپر باشه از خاطرات زيبا وبه يادماندي به اميد خدا.عاشششششششقتم نفففسم
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)