كيان جونكيان جون، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

خاطرات دوست داشتنی کیان

خاطرات مهر تا ١٩ابان ٩٨

1398/8/20 19:42
نویسنده : ماماني
1,364 بازدید
اشتراک گذاری

كيانم

لبخند تو خلاصه خوبيهاست همين كه بخندي دنيا از ان من است ميخواهم به خورشيد بفهمانم

تو پر نور تري زيباتري

وبه دنيا بفهمانم تو براي من از هر چيز ديگر مهم تري عشق مامان

بازم ببخشيد كه دير به دير خاطراتت مي نويسم 😔😔

اما ماماني سعي ميكنم كه همه چي به ذهنم بسپارم وبرات بنويسم

پسرم ديگه مرد شدي وداري بزرگ ميشي خيلي نگران بودم براي كلاس اولت

اما خداروشكر هيچ مشكلي نداشتي وخانم توانا خيلي ازت راضي

ونيمه اولي بودنت هم مشكلي به وجود نياورد

وبااينكه مدت زيادي از مهر نميگذره پسرم ياد گرفته برامون بابا اب داد بخونه وبنويسه الهي قربونت بشم من عزيز دل مامان 😍😍😘😘

اينم اموزش چوب خط بود برا درس رياضي

با اينكه يك هفته مدرسه نرفتي بخاطر تب شديد كه خودش كلي ماجرا داشت وبعد از كلي دكتر رفتن هاي روزي سه بار وتب ٤٠درجه وازمايش معلوم شد كه خونت يه كوچولو عفونت كرده وبقول دكتر تب ويروسي ما كه نفهميديم چرا اما به خير گذشت قرار شد بيمارستان بستري بشي اما عمه با دكترصحبت كرد قرارشد همه داروهاي تزريقي عمه خودش بهت از طريق سرم بهت تزريق كنه خيلي شب بدي بود

ولي عمه دستش درد نكنه سر وقت داروهارو بهت ميداد

خوب خداروشكر اون روزهاي سخت براي من وتو هم به پايان رسيد

خوب اينم عكسهاي جشن نماز كه تو مدرسه براتون گرفته بودن ونماينده كلاس چند تا عكس ازتون گرفته بود

اينجا هم پسرم اماده كه بره مدرسه وبقول خودت كلي حال كنيم اخه ورزش داشتين وتو عاششششق بازي كردني

خوب مهر امسال تقريبا حال گيري بود ١٥مهر محمد از باشگاه اومد داغون دستش مونده بود لاي وزنه واينكه چقد درد كشيد ومن چه حالي داشتم وچقد طول كشيد تا دستش خوب بشه وچه روز وشبهايي گذرونديم خدا ميدونه اما خوب بازم خدا روشكر كه اتفاق بدتري نيفتاد البته بچم هنوز ناخن دستش در نيومده

اما گذشت

اينم عكس هاي يه روز پاييزي كه تو هم اب بازي كردي وهم اتيش بازي ومحمد بخاطر دستش نزديك اتيش نيومد وتو كلي حال كردي بقول خودت ايندفعه من بهتون غذا دادم

واينم يه بعداز ظهر جمعه بود كه حوصلمون سر رفته بود يه چرخي زديم وزود برگشتم وداداشي محمد با ما نيومد

اينم كادو كلاس اولي بودنت كه خاله مريم برات گرفته بود وتو كلي باهاش حال كردي

بعلاوه يه تفنگ كه كادو تولدت بود كه خاله جون زحمت كشيده بود

اينم عكسهاي اولين جمعه مهر ماه بود هوا هنوز گرم بود ومن نميتونستم تو رو از اب بيرون بيارم از اب مياوردم بيرون مي رفتي طرف اتيش داد محمد در مياوردي واينجا رو تازه من وتو بابا ومحمد كشفش كرده بوديم جاي دنج وباحالي بود

اينجا هم ٥ابان ماه و٢٨ماه صفر ونذري مادر جون البته اين عكسهاي شب قبل كه همه خونه مادر جون بوديم وداشتيم كارهاي فردا رو انجام ميداديم وروي اين حلوا رو هم من وآتِنا وبا كمك تو انجام داديم يعني من وآتِنا ترجيح داديم يه سيني حلوارو تو تزيين كني تا بقيه رو ما بتونيم تو ارامش درست كنيم 😅😅

خوب اول ابان ماه وتولد بابا بزرگ ويه دورهمي كه جاي خاله مريم وساناز خالي بودكه نتونستن بيان شب خوبي بود ويه تولد سوپرايزي بود كه دايي مرتضي ترتيبش داده بود وبابا بزرگ خيييييلي ذوق كرد وخوشحال شد من عاشششق بابا بزرگ ومهربونياشم وحس ميكنم باباي من بهترين باباي دنياست عاششششقتم بابايي 😘😘😘😘

واي كيان همش اداي محمد در مياري بازوهات سفت ميكني وميگي مامان دست بزن ببين چقد سفت شده عاشششق فيگوراتم نفس مامان

اينم يه نقاشي كه پسرم برام كشيده مرسي مامان جان

خوب نوبتي هم باشه نوبت ١٩اباه ماه تولد بابايي

بابا جوني كيان ومحمد بازم تولدت مبارك ١٢٠ساله بشي وسلامت وتندرست باشي الهي وبموني برامون

اينم از خاطرات مهر ماه وابان ماه كيان مامان زندگي ماهم مثل بقيه ادمها پستي وبلندي داره تلخي وشيريني داره سختي وراحتي من تا جايي كه بتونم از خوبي ها مينويسم وعكس ميزارم برات

چون دلم ميخواد با گذشت زمان خاطرات بد از بين بره واگه جايي نوشته نشه شايد كم كم از دلمون هم بره بيرون وسياهي دلمون نگيره عزيز مامان تو هم وقتي بزرگ شدي اگه كسي در حقت بدي كرد ازش بگذر مامان وهم ادمهاي خوب زندگيتو وهم بد بسپار به خدا چون خداي ما خييييييلي بزرك وهمه چيز ميبينه وحواسش بهمون هست ماماني واين بدون كه تو داداشي محمد هميشه وهمه جا بايد پشت هم باشيد وحواستون بهم باشه من اينو هميشه به داداشي هم ميگم عاشششششقتونم عزيزاي دل مامان ♥️♥️♥️😘😘😘♥️♥️

پسندها (4)

نظرات (0)