پیش یک کیانجونم
سلام قند عسلم زمان خیلی سریع تراز اون چیزی که فکرشو میکنیم میگذره تقریبا دوماه از فروردین 97میگذره وبه 26/2/97رسیدیم وامروز اخرین روز رفتنت به مهد بود باورم نمیشه که پسر کوچولوم داره کم کم بزرگ میشه،وپیش یک پشت سر گذاشته امروز کلی بهت خوش گذشته بوذ چون خوراکی ولباس ازاد بود ومیتونستید با خودتون یه اسباب بازی ببرین وتوتفنگ انتخاب کردی البته ماهی یکبار برنامه مهد همین بود ولی خوشحالی بیش از حد تو بخاطر تعطیلات تابستانی بود که برا شما خیلی زود شروع شد بقول خودت که میگی خداروشکر امشب میتونم دیر بخوابم خدایش خیلی اذیت کردی شبها به زور میخوابیدی وصبح ها هم به زور وگاهی داد وبیداد از خواب بلند میشدی وبعضی وقت ها هم قاطع میگفتی نمیرم ودر کل بیشتر روزها اشکهات اویزون بود وخیلی جالب بود وقتی میرفتی مهد میومدم دنبالت میگفتی چرا زود میایی دنبالم بقول معروف نه عیسی یت معلوم بود نه موسی یت خلاصه مامانی چه خوب چه بد چشم به هم زدنی تموم شد وقرارشد دوباره اسمت همین مهد بنویسم البته با صحبتهایی که خانم کشاورزیان مربی دلسوز ومهربونت کرد. ومن همیشه از خدا میخوام که بهترین ها برات رقم بخوره وعاقبت بخیر بشی گل پسرم خیییییییییلی دوست دارم :-* وعاشششششششسسقتم نفس مامان وعکس چند تا از کاردستیها ونقاشی ها ورنگ امیزیهات برات میزارم چشم قشنگم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی