كيان جونكيان جون، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات دوست داشتنی کیان

ابان ٩٧

1397/8/25 0:04
نویسنده : ماماني
256 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر گلم ببخشيد كه من ديربه دير خاطراتتو برات مينويسم عزيز دل مامان اينقد شيطون شدي كه نميدونم از كدومش برات بگم يعني مدام مثل لاكپشتهاي نينجا از درو ديوار بالا ميري اما با همه شيطونيهات عزيز دل من وبابا هستي راستي اينم بگم عاشق كاردستي درست كردني وهمچنين زيراب داداش محمد وزدن هرچند كه من اخمام ميگيرم ويه كوچلو دعوات ميكنم اما خدايش كلي تو دلم به كارت ميخندم وخدا روبخاطر داشتنت هزاران بار شكر ميكنم گل خوشگلم

اينارو با سفال درست كردي البته تومهدتون

اينم عكسهاي بود كه مادر جون برا شهادت امام حسن مجتبي(ع)نظري داشت كه تو از تو به زور عكس گرفتم كلي هم غرغر كردي نفس مامان

اينجا هم تولد بابا جون بود

اينم چند تا عكس از يه روز پاييزي

اينجا هم بابا ميخواست بره بيرون من وتو هم گفتيم ماهم مياييم يه دور ميزنيم وبدون حاضر شدن پريديم تو ماشين كه چند دقيقه بعد از حركت ديديم تو كمربندتو انداختي خوابت برده ومن وبابا كلي قربون صدقه ات رفتيم وخيييييلي زود برگشتيم خونه

واي كيان اينم از عكس امروز ٢٤/٨/٩٧كه باهم رفتيم نونوايي نون بگيريم كه پخت نميكرد گفت ده دقيقه ديگه پخت ميكنه منم بهت گفتم بريم سبزي خوردن بگيريم دوباره بر ميگرديم خلاصه رفتيم سبزي گرفتيم موقع برگشتن اين گنجشك كوچولو رو ديدي وگفتي مامان ببين اين گنجيشك خيلي بامزه بود رفتيم طرفش اصلا ازجاش تكون نخورد دستم بردم بگيرمش هم بازم تكون نخورد انگار شوك بهش وارد شده بود وخيلي اروم تو دستم نشست گفتم شايد زخمي نميتونه پرواز كنه اما سالم سالم بود خلاصه اورديمش خونه اما دل هردومون برا مامانش وخودش سوخت دوباره

ازادش كرديم تا شايد مامانش پيداش كنه اخه خييييلي كوچولو بود واگه ما نگهش ميداشتيم حتما ميمرد اما خيلي بامزه بود واينو ميدونم كه اگه اين خاطره رو بعدها بخوني حتما يادت مياد گل خوشگلم نينجا كوچولوي مامان اينم از خاطرات إبان ماه البته تا ٢٤ابان عاشششششششقتم ماماني

پسندها (2)

نظرات (2)

مامان ارشیا و پانیامامان ارشیا و پانیا
26 آبان 97 22:56
نذری تون قبول. گل
ماماني
پاسخ
سلام ممنون عزيزم عزاداريهاي شما هم قبول حق 
ریحانهریحانه
27 خرداد 98 15:06
لطفاً من را دنبال کنید
ماماني
پاسخ
چشم حتما