كيان جونكيان جون، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

خاطرات دوست داشتنی کیان

خاطرات ۶تیرماه تا ۹۸/۵/۲

1398/5/8 1:00
نویسنده : ماماني
1,430 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزيز دل مامان پسر قشنگم اينم عكسهاي ٦تير ماه كه با مادر جون عمه رفته بوديم شمال

سفري كه به خاطر شاغل بودن عمه ومادر جون وبابا از دو هفته پيش برنامه ريزي كرده بوديم تا بتونن مرخصي بگيرن

كه يك هفته به سفرمون خاله مريم اينا تصادف كردن كه حالم خييييييلي بد بود خوب خداروشكر ختم به خير شده بود وفقط دست خاله مريم شكسته بود 😭😭😭

ولي خدا خيييييلي بهشون رحم كرده بود واتفاق بدتري نيفتاد والانم كه اين مطالب مي نويسم فقط خداروشكر ميكنم درست خاله دستش شكست وعمو محمدم كمرش اسيب ديد ولي خوب اتفاقهاي بدتري هم ميشد بيفته كه خدارو شكر خدا بهمون رحم كرد ولي خوب هر چي بود تموم شد وتوي اين اوضاع اقا كيان منم با عمه جونش يه شب رفت بيرون وگرما زده شد وحسابي حال گيري كردي ومن داغون داغون بودم اما خوب رفتيم اين مسافرت دوروزه رو انصافا اگه حال دلم خوب بود مسافرت خوبي بود خاطرم از تو راحت بود چون دكتر اجازه سفر داده بود واز همه مهمتر كه

عمه مريم باهامون بود وچون سالهاست كه پرستار بخش أطفال خاطرم جمع بود اما گل پسرم روزگار هميشه كار خودشو ميكنه وكاري به ما نداره

راستي قرار بود از تلخي ها نگيم 😄😄😄

بعضی روزا گل پسرم میبریمش پارک دوچرخه سواری عاشقتتتتم گل مامان

واینم عکسهایی ب

ود

که تو شهر ماهم یه زلزله ۳/۷ ریشتری اومد که عمه مریم خییییلی ترسیده بود ونمیگذاشت تو خونه بخوابیم ودوشب تو حیاط خوابیدیم وتو کلی حال میکردی وکلی وسیله جمع کرده بودی وبه محمد میگفتی زود باش بیا بریم تو حیاط وسیله های مهمت بردار که زیر اوار نمونه

این بیرون خوابیدن ما برات مثل یه تفریح بود وکلی حال کردی وهیچ درکی از زلزله واوار نداشتی ومن وبابا نمیخواستیم هیچ ترسی به دلت راه بدیم وکلی به کارای تو میخندیدیم اما فقط خدا از دلمون خبر داشت که داره چی بهمون میگذره

هنوزم این زلزله ادامه داره مثلا همین امروز

۲/۳ریشتر اومد که امیدوارم ختم به خیر بشه واتفاق بدی نیفته

🙏🙏🙏🤲🤲

راستي مامان ١١تيرماه هم بايد ميرفتيم واكسن ٦سالگيت ميزديم بخاطر سنجش وثبت نامت مجبور شديم دوماهي زودتر بزنيم كه خودت خيلي باهامون همكاري كردي واصلا گريه نكردي اما خوب دوروز تب داشتي ودستتم خييييلي ورم كرده بود واصلا تكون نميدادي كه عمه ميگفت بايد تكون بدي وگرنه بايد بيايي بيمارستان بستري شي اخه چندتا مورد تو بخششون داشتن كه بخاطر واكسن ٦سالگي بستري شده بودن اما خوب خدا روشكر كار تو به بيمارستان نكشيد 😍😍😍😍

چندتا عكس هم ازت گرفتم اما نميدونم چرا فرستاده نميشه 🙁🙁🙁😔😔

اهان درست شد اینم عکسهای پسر تب دار من وعکس اخری هم که رفته بودیم سنجش وتو اصلا دستتو تکون نمیدادی 😂😊

خوب اینم کیان واستخرش

که روزی ده بار لباس عوض میکردی

اخه افتاب داغ بود ونمیشد بدون لباس بقول خودت که میگفتی چه خوشی بهم میگذره 😅😅😅

ومنم هیچی نمیخواستم جز خوشحالی تو عزیز دل مامان راستی لباس بنتن رو هم گرفتی یه جورایی ست بنتن وعنکبوتی ونینجا تکمیل شده حالا بعدش به چی گیر بدی خدا میدونه 😘😘😘

واینم عکس دوم مرداد ۹۸که رفته بودیم خونه خاله مریم

که خداروشکر گچ دستش باز کرده بود وبعدا زظهر باهم رفتیم بیرون

وتو کلی با سارا وساناز بازی کردی ویه اتفاق خوب اینکه برامون کلی رقصیدی وکلی اهنگ خوندی وهمه تعجب کرده بودیم ولی کلا خییییلی بهمون خوش گذشت

وبرای اولین بار بود که میگفتی میخوایی تنهایی بدون من خونه خاله بمونی اما خوب نمیشد ریسک کرد چون راهمون دور بود اگه بهانه میگرفتی نمیشد کاری کرد واز طرفی هم کلاس زبان داشتی حالا انشاالله وقتی رزرگتر شدی چند روزی خونه خاله جونت بمون

اره عزیز دلم هر چی که بزرگتر میشی شیطون تر اما عاقل تر وفهمیده تر میشی قربونت بشم مامانی عاششششقتم نفسم 😍😍😘😘😘

پسندها (12)

نظرات (5)

✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
8 مرداد 98 1:36
به به چه عکسای قشنگی😍😍
روزهاتون به خوشی وشادی 😘😘
ماماني
پاسخ
ممنونم مبينا جون

8 مرداد 98 19:34
خوشبگذره عزیزان👍😍
ماماني
پاسخ
خيييلي ممنون ❤️
نرگسنرگس
10 مرداد 98 12:12
عزیزم ما رو دنبال کنید لطفا😉
ماماني
پاسخ
چشم حتما 
مامان ارشیا و پانیامامان ارشیا و پانیا
19 مرداد 98 20:22
همیشه خوش باشید. دنیا به کامتون. 😘
ماماني
پاسخ
ممنون عزيزم ♥️♥️
عمه فروغعمه فروغ
23 مرداد 98 12:22
همیشه به خوشی 
 
ماماني
پاسخ
ببخشيد كه دير جواب دادم ممنون از محبتتون