كيان جونكيان جون، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات دوست داشتنی کیان

خاطرات دي ماه ٩٨

1398/10/30 16:40
نویسنده : ماماني
945 بازدید
اشتراک گذاری

كيانم لبخندت را،شيطنتهاي كودكانه ات راوشيرين زباني هايت را با تمام دنيا عوض نمي كنم تو تنها دليل من براي خنديدني تمام عمرم را فداي خنده هايت مي كنم عزيز دل مامان نميدوني چقدر دوست دارم امروز كه مثل هميشه بغلم كردي وگفتي مامان خيييلي دوست دارم اندازه خدا تا بي نهايت اشكهام داشت سرازير ميشد

قربون شيرين زبونيت بشم من مامان جان خيلي ناز حرف ميزني پسر گلم امروز هم من حسابي چلوندمت وبوست كردم گفتم منم دوست دارم عزيز دلم كه يه دفعه بهم گفتي باشه مامان اگه دوستم داري پس چرا داري لهم ميكني 😂😂😂😂

وبهت گفتم كه تو خوشبخت تراز مني چون هر روز ميتوني احساسستو بيان كني واين باعث خوشحالي من كه پسرم قدرت بيان احساسشو داره عاششششقتم ماماني ا😘😘😘😘❤️❤️❤️❤️

خوب اينم دانه هاي لوبيا كه كاشته شده البته من دو بار كاشتم اما در نيومد تا اينكه به عزيز گفتم اونم برات كاشت وخيلي هم زود در اومد وبقول خودت عزيز چه جوري لوبيا ها تونست از تو خاك به دنيا بياره

عاششششقتم ماماني جونم❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️😘😘😘😘😘

اينجا هم با سنگ برامون لاكپشت درست كردي

اينم عكسهاي ١١دي ماه كه روز پرستار بود ورفته بوديم خونه مادر جون ديدن عمه كه روز پرستار بهش تبريك بگيم كه كه عمو نصرت وايمان وخانواده اش وزنمو مصي هم اونجا بودن ويه شب خوب پشت سر گذاشتيم

و٢٣دي ماه كه پسرم ياد گرفته بود اسم وفاميلش بنويسه وبايد به همكلاسيهاش شيريني ميداد

واينم جايزه اي كه از شبنم جون گرفته بودي

خوب اينم اولين تجربه پسر مامان كه تنهايي رفته بودي جشن تولد دوستت وخانم كفتري نماينده كلاستون زحمت عكسها رو كشيده بودن خوب تجربه خوبي بود برات كلي بهت خوش گذشته بود اخه قبلا يا تولد دوستات تو مهد انجام ميشد يا اينك

ه

با هم ميرفتيم جشن تولد اما ايندفعه فرق داشت خودت تنها رفته بودي وبا دعوت شدنت به مهموني ياسين

منم بايد قبول كنم كه پسر كوچولوم داره كم كم بزرگ ميشه اما من اصلا نميخوام كه پسراي قشنگم زود بزرگ بشن وبقول داداشي جونت كه بهم ميگه مامان بخدا مامان بزرگ شدم چقد سخت ميگيري اره واقعا بايد كم كم قبول كنم كه پسرام دارن بزرگ ميشن الهي عاقبت به خير بشين عزيزاي دلم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️

عاششششششقتونم عزيزاي دلم 😘😘😘😘😘😘😘

پسندها (5)

نظرات (0)