كيان جونكيان جون، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

خاطرات دوست داشتنی کیان

خاطرات ۹۸/۱۲/۱تا99/2/30

1399/3/9 20:47
نویسنده : ماماني
1,129 بازدید
اشتراک گذاری

سلام کیان مامان نفسم عزیز دلم تقریبا ۴ماه میشه که به وبلاگت سر نزدم

سال ۹۸خیلی بد داشت به انتها می‌رسید با پیدا شدن سروکله ویروس کرونا که از اواسط بهمن زمزمه هاش بود ‌اواخر بهمن با تعطیلی مدارس ‌دانشگاه ها قدرت خودشو به همه نشون داد

خیلی روزهای بدی بود ترس وحشت وجود هممون گرفته بود وارد همه بدتر نا آگاه بودنمون از این ویروس ‌آمار های وحشتناکی که می شنیدیم واینکه نمیدونستیم کدوم آمار فوتی درست ‌کدوم غلط

اما خوب پرستار بودن عمه کمک زیادی به ما کرد که آمار درست بشنویم اما اوضاع خیییلی بد بود وباشنیدن حرفهای عمه من که حسابی قاطی کرده بودم واز اول اسفند واقعا قرنطینه رو شروع کردم خیلی سفت سوخت داداشی محمد خیلی جدی نگرفته بود اما من همچنان سخت گیر بودم اما داداشی هم کم کم وجود این ویروس باور کرد

وحدت رو شکر تا الان تونستیم از ورودش به خانواده جلوگیری کنیم اما خوب به این راحتی که نوشتم نبود خیییییلی سخت و بد این دوران گذراندیم مثلا تب ۴۰درجه نا جهانی محمد که تو اسفند ماه بود که فقط خدا میدونه چه جوری ما اون شب گذراندیم اما خدا رو شکر گذشت

ندیدن عزیز وبابا بزرگ خیلی بد بود امسال اولین سالی بود که بعد از تحویل سال ما خونه عزیز وبابا بزرگ نرفتیم

یه جورابی دل ‌دماغ چیدن سفره هفت سیم هم نداشتیم

این شب چهارشنبه سوریمون بود که تو تراس یه آتیش کوچولو درست کردیم

اینم آش رشته شب چهارشنبه سوری بود که تو تنهایی ‌دور از دورهمی

اینم از غذای شب عید ویک شب به عید همه ی تلاشم می‌کردم که همه چیزی عادی نشون بدم وبه تو محمد بد نگذره

اینم کباب سیزده به درمون

اما هیچی از دلتنگی من کم نمیشد دلم برای عزیز وبابا بزرگ خیییلی تنگ شده بود برای من خیلی سخت بود ندیدنشون اما خوب سلامتیشون برام مهم‌تر بود

اینم عکسها بعدازظهر ۹۹/۱/۱۳

که تصمیم گرفتیم که بعد از یکماه ونیم دوری بریم پیش عزیز وبابا بزرگ

بابا بزرگ اصلا نزدیک نشد ‌فقط آبا فاصله بودیم بخاطر همین هم عکس نداریم اما من وعزیز همدیگر رو‌بغل کردیم 🤭🤭🤭

اینجا هم پسرم داره مشق مینویسه که بهتر هیچی در مورد درس ومشقت ‌خاطرات کلاس اول ه

نگم واقعا بدتر از همه همین بود درس دادن به تو بعد از سال‌ها دوری از درس مشق حالا باید میشدم معلم کلاس اول اما اونم گذشت

اینم هفت سین امسالمون بود خیلی مختصر ‌مفید امسال ویروس کرونا اگه خیلی بد داشت یه خوبی داشت ‌اونم شیرینی پختن من بود کاری که سال‌های گذاشته بودم کنار اما امسال بخاطر تو محمد تصمیم گرفتم که شیرینی وقطاب وباقلوا رو خودم درست کنم که انصافا همش عالی شده بود 😂😂

راستی کرونا باعث شد که کیان کوچولوی من خودش به تنهایی آتیش روشن کنه وکندوک بزازه وبه ما چایی اتیشی بده وسیب زمینی پخته 😃😃😃

خوب اینم از کادو روز معلم همراه با یه کارت هدیه که تقدیم معلم عزیزت خانم توانا شد از طرف همه دانش اموزان کلاس که نماینده کلاس تقدیمشون کردند

اینم عکسهایی که اواسط اردیبهشت میرفتیم بیرون جاهای دنج خلوت که فقط من پتو بابا بودیم محمد حوصله اش نمیگرفت با ما بیاد اما خوب بود یه جورایی کاچی به از هیچی بود

خوب اردیبهشت ‌تولد من که امسال محمد بدون هماهنگی با بابا یا من خودش برام کیک خریده بود که من واقعا سورپرایز شدم بخصوص با دیدن کادوش خییییلی شب خوبی بود مممنونم محمدم بخاطر همه ی مهربونیات ❤️❤️❤️❤️❤️

وخدارو شکر بخاطر وجود پر برکتتون محمد کیان عزیزم نفس های مامان عاششششششقتونم 😘😘😘😘😘😘

وخدارو شکر بخاطر داشتن همسر خوبم که وجودش باعث آرامش من وپسرای گلم میشه ❤️❤️❤️

خوب کیان مامان اینم از خاطرات این سه چهار ماه خیلی مختصر خیلی از عکسها م پاک شد اما

بازم خداجو شکر تونستم این عکسها رو برات به یادگاری بزارم

کیانم عاشششششقتم نفس مامان الهی عاقبت بخیر بشین نفسهای مامان دوستتون دارم پسرای گلم 😘😘😘❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

پسندها (5)

نظرات (0)