كيان جونكيان جون، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

خاطرات دوست داشتنی کیان

تعطيلات اخر هفته ٥/٥/٩٧

گل پسرم اينم از عكسهاي ديروز جمعه ٥/٥/٩٧كه با مادر جون وعمه مريم رفته بوديم چشمه علي وبه تو كلي خوش گذشت چون تو اردوگاه يه سويت گرفتم وتا يازده شب اونجا مونديم وتو حسابي بازي كردي راستي ماماني روز قبلش هم برات يه جوجه اردك گرفتيم وتو كلي باهاش بازي كردي وخوش گذروندي عاششششقم چششش قشنگم ...
6 مرداد 1397

٩٧/٥/٢تولد امام رضا

سلام نفس مامان پسر شيطون وبا مزه من كه فوق العاده شيطون شدي وخيبيييييلي به داداشي جونت حسودي ميكني وهمه كارهاي محمد زير نظر داري ديشب هم من وتو بابا رفتيم خونه بابابزرگ كه يه سري بهشون بزنيم ديديم كه اصلا جاي پارك نداريم پارك جلوي خونشون جشن رفتيم يه كم پيش بابا بزرگ وعزيز نشستيم وبعد هم به اصرار تو رفتيم پارك كه به مناسبت ميلاد امام رضا جشن بود وتو كلي حال كردي چون عاشق بدو بدو كردن وبازي وتا ساعت يازده مونديم خيلي شلوغ بود داداشي هم اونجا بود با دوستاش وتو همش ميگي منم ميخوام مثل محمد بزرگ بشم با دوستام بيام پارك ومن برعكس تو اصلا دلم نميخواد زود بزرگ شي اما دنيا نه به حرف من نه تو كار خودش ميكنه ما هم اطاعت ميكنيم حالا بگذريم مه...
3 مرداد 1397

عكس ١٩/٤/٩٧

سلام كيان مامان اين عكس هاي ١٩/٤/٩٧شما وداداشي جونت محمدم ١٥سال وده ماه شده وكيانم ٤سال وده ماه دو قلوهاي افسانه اي من عاشقققققتونم از خدا ميخوام كه عاقبت بخير بشين عزيزاي دلم ...
22 تير 1397

تعطيلات اخرهفته ١٥/٤/٩٧

تعطيلات اخر هفته ١٥/٤/٩٧ گل پسرم اينقد شيطوني وبدو بدو كردي كه همينكه نشستي تو ماشين خوابت برد قربون هيكلت بشه مامان عاشششششششششقتم نفس ...
16 تير 1397

نامه هاي كيان

سلام كيان جونم ،نفسم پسر قشنگم ديروز يعني ١٣/٤/٩٧ من وتو با هم قهر كرديم اخه ماماني خيلي دير ميري جيشتو ميكني هميشه شورتتو خيس ميكني بعد ميگي اخ اخ جيش دارم از صبح كه از خواب پا ميشي تا شب ده تا بيشتر شورت عوض ميكني بخاطر همين هم منم باهات قهر شدم وگفتم تنبيه ميشي خودت مدل تنبيهات ميدوني وقرار شد تلويزيون نبيني اولش كه خودتو مثل گربه شرك مظلوم كردي وگفتي باشه بابا اصلا من هيچي نميبينم خودت ببين منم اخمام گرفتم گفتم باشه تو هم رفتي سراغ حيوونات يه كم بازي كردي وبعد پرتشون كردي وسط خونه بعد كتابات بعد كاغذ رنگيهات ومدادرنگيهات وخلاصه كلي ريخت وپاش كردي منم هيچي بهت نميگفتم چون ميدونستم بايد سرتو به يه چيزي بند كني منم تو اشپزخونه داشتم...
13 تير 1397

خاطرات ١/٤/٩٧تا٨/٤/٩٧

عشق مامان سلام نفسم سلام امروز جمعه ٨/٤/٩٧ وتو مثل هميشه در حال شيطوني كردني والان داري با باباحميدواليبال بازي ميكني البته وسطاش فوتبال هم ميري هد ميزني وبابا كلي ذوق ميكنه اخه بابا خودش فوتباليست خوبي وتو شهر خودمون يكي از فوتباليست هاي خوبي بوده گل قشنگم هفته گذشته با خاله مريم وعزيز وبابابزرگ ودايي مهدي ومرتضي وساناز وعمو احسان رفته بوديم چشمه علي خيلي گرم بود اما خوش گذشت وتو با شايگان بازي ميكردي وگاهي هم قهر ميكردي اخه شايگان هنوز خيلي كوچولو وهنوز نميتونه با تو بدو بدو كنه برا همين زود از بازي كردن باهاش حوصله ات سر ميرفت واصلا هم نيومدي عكس دسته جمعي بگيري اخر هم ساناز به زور بغلت كرد تا يه عكس ازت بگيريم بازم تو اين عكس زندايي ...
8 تير 1397

هنر نمايي هاي كيان جونم

سلام فند عسلم شيرين زبونم عاشششششقتم ماماني امروز ٧/٤/٩٧البته الان كه دارم اين مطالب مينويسم نيمه شب يه جواريي بهتر بگم ديروز خيلي بيحال واشفته بودم داشتم تو اشپزخونه ناهار درست ميكردم كه تو مثل هميشه اومدي گفتي مامان ناهار چي داريم منم گفتم زرشك پلو با مرغ تو مثل هميشه گفتي برا من چي داري اخه خيلي بد غذايي فقط غذاهايي كه با گوشت چرخ كرده درست بشه ميخوري وميگو سوخاري همين منم گفتم برا تو هم همين تو هم قهر كردي ورفتي يك ربع بعد برگشتي گفتي مامان يه چيز خوشگل درست كردم بيا ببين منم گفتم باشه الان ميام وقتي از تو اشپزخونه اومدم بيرون خيلي ذوق زده شدم ويه جورايي خستگيم گرفته شد وسر ذوق اومدم اخه تو تقريبا بيشتر حروف انگليسي رو با بازي تريكس ن...
8 تير 1397

عكس ١٩/٣/٩٧ گل پسرا

سلام گل پسرم طبق قرارمون عكسهايي كه روز ١٩/٣٩٧از شما داداشي گرفتم برات گذاشتم راستي ماماني امروز كه ١٩خرداد وپسرم ٤سال ونه ماهش شده برام كاردستي درست كرده اگه گفتي چي لپ تاپ بدون كمك وقتي بهم نشون دادي كلي حال كردم وقراره بازم كاردستي درست كني ومن خوشحال كني ويه خبر ديگه اينكه چند روز ياد گرفتي بدون اينكه شلوارت كامل در بياري بري دستشويي واز اين بابت خيلي خوشحالم واز اينكه ميبينم هر ماه كه به سنت اضافه ميشه توانايي هاتم بيشتر ميشه خيييييييلي خوشحالم وخدارو شكر ميكنم بخاطر وجود پر بركتت مهربونم ...
22 خرداد 1397

تولد سورپرايز گل پسرا

سلام به گلهای قشنگ زندگیم کیان مامان این خاطره مشترک با داداشی جونت چون تولدتون یه روز فقط با 11سال فاصله تولد چهارسالگی کیان جونم و15سالگی محمدم قرار بود 4نفره باشه اخه از زمان بدنیا اومدنت ما نتونستیم دیگه جشن بگیریم هرسال تا 10سالگی محمد جشن تولد میگرفتیم وفامیلهای نزدیک دعوت میکردیم امابعد از تولدت بخاطر گریه های خییییییییلی زیادت وبعدشم ترست از صدای بلند ترجیح دادیم که هرسال یه جشن کوچیک 4نفره بگیریم اما پارسال یعنی سال 96خاله مریم زنگ زد گفت چرا سمنان نمیایی منم گفتم باشه البته 13شهریور بود خوب منم پیش خودم گفتم تاهجدهم که تولد محمد نوزدهم که تولد تو از سمنان برمیگردیم خلاصه ما 15 شهریور راهی سمنان شدیم وشب برا شام رفتیم خونه عمو احسان...
31 ارديبهشت 1397